گاه یک سنجاقک
به تو دل می بندد
و تو هر روز سحر
می نشینی لب حوض
تا بیاید از راه
از خم پیچک نیلوفرها
روی موهای سرت بنشیند
یا که از قطره آب کف دستت بخورد
گاه یک سنجاقک
همه معنی یک زندگی است!

اَلّلهُمَّ.............

في نَفْسي فَذَلِّلني

خدایا پیش خودم کوچکم کن

وَفي اَعْیُنِ الناسِ فَعَظِّمْني

ودر چشم مردم بزرگم کن

 وَبِذُنوبي فَلا تَفْضَحْني

و به خاطر گناهانم رسوایم مکن

وَبِسَریرَتي فَلاتُخْزِني

و به خاطر بدیهای درونم خوارم مکن

 وَاِلي غَیْرِکَ فَلا تَکِلْني

 و مرابه غیر خودت وا مگذار

براي آدم‌ها مرز بگذاريد !
 مرز صميميت ؛
 مرز تماس فيزيکي ،
 مرز رفتار !
 مرز کلام ....

 شما اين مرز را تعيين کنيد ،
 و هميشه يک قدم عقب‌تر بایستيد !
 هميشه ... !!!

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه ی لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش كرده بود

گفت یارب از چه خوارم کرده ای؟

بر صلیب عشق دارم کرده ای؟

خسته ام زین عشق دل خونم نکن

من که مجنونم،تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو،من نیستم

گفت : ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم

سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یکجا باختم

کردمت آواره ی صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی

در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

بــی شــــکـــــ . . .

جهــــان را بـــه عشــــق کســی آفـــریـــده اند

چـــون مـــن کـــه آفـــریـــده ام از عشـــــق

جهـــانی بـــرای تـــــو. . .

 

شب در چشمان من است

به سیاهی چشمهایم نگاه کن

روز در چشمان من است

به سفیدی چشمهایم نگاه کن

شب و روز در چشمان من است

به چشمهای من نگاه کن

چشم اگر فرو بندم

جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
 

صفر باش ....